۱۴۰۳/۰۹/۱۵

خاطرات حاج یعقوب مهرابی به مناسبت سالگرد عملیات کربلای ۴(قسمت ۲)

 خاطرات حاج یعقوب مهرابی به مناسبت سالگرد عملیات کربلای ۴(قسمت ۲)

به مناسبت سوم دیماه سالگرد عملیات کربلای ۴

بخشی از خاطرات حاج یعقوب مهرابی در کتاب در حال چاپ «کا»
(قسمت ۲)

♦️در وسط اروند بسیاری از بچه ها تیر خوردند و آب آنها را با خودش برد. با این وجود تعدادی از رزمندگان از اروند عبور کردند و خط اول را شکستند. چیزی شبیه معجزه بود. گذر از رودخانه وحشی با لباس غواصی، عبور از موانع گوناگون، آمادگی و اطلاع دشمن، زدن تیر تراش(مماس با سطح آب) بصورت ممتد از سوی دشمن و مقابله با نیروهای مسلط و مستقر در سنگرهای محکم بتونی و…گفتن این شرایط نیز لرزه بر اندام شجاع ترین انسان‌ها می اندازد ولی رزمندگان اسلام با توکل بر خدا و توسل به ائمه (ع) این ناممکن‌ها را ممکن ساختند .

🔴اما تصرف خط دوم پدافندی که دیوار بتونی و بلندتر از خط اول و مشرف به بچه ها بود، از سوی رزمندگان خسته و مجروع و عزیز از دست داده، ممکن نشد. دشمن با قساوت تمام، کسانی که به هر زحمتی خودشان را به خاکریز رسانده بودن، درو می کرد .
دستور رسید که برای کمک به خط شکنان، گروه دوم خود را به اروند بزنند ولی چون دیگر استتار و غافلگیری نیاز نبود قرار شد با قایق حمله کنیم.

🔥موج دوم حمله آغاز شد و گروهان سوار بر قایق خود را به آب زد. سرنوشت این گروه هم بدتر از گروه اول بود و تعداد زیادتری در وسط رود شهید و مجروح شدند. قایق ها خودشان تبدیل شدند به یک بشکه فوگاز، باک بنزین قایق ها و مهمات با اولین شلیک آتش بارچهار لول، آتش می‌گرفتند و بچه ها را هم جزغاله می‌کردند. با ضد هوایی و گلوله‌هایی که مخصوص منهدم کردن هواپیماهاست به سمت بچه‌ها شلیک می کردند و این گلوله‌ها، رزمنده‌ها را در چشم بر هم زدنی تکه تکه می‌کرد ،گلوله که به سمت غواص‌ها می‌آمد،دستی قطع می‌شد، سر یک غواص از هم می پاشید و خون و مغز غواص به سروصورت دیگر غواص‌ها پاشیده می شد. اگر داستان لت و پار شدن گروه اول را می شنیدیم، اینک آتش گرفتن همرزمان را با چشمان خود به نظاره نشسته بودم. بی اختیار این شعر مجذوب تبریزی با خود زمزمه می کردم:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سر گرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم

⭕️نوبت به گروهان ما رسید. فرمانده گروهان در اولین قایق نشست و بقیه را سریع سوار قایق کردیم و حرکت کردند تا هرچه سریعتر خودشان را به نیروهایی که آن طرف رود گیر افتاده بودند، برسانند. حدود نصف نیروهای گروهان ما وارد اروند شده بودند که جزر رودخانه شروع شد و آب به سرعت رفت پایین. من همراه بخش دوم گروهان نتوانستیم وارد رودخانه شویم و به آن طرف برویم.

🔸نیروهای ما که وارد اروند شده بودند را می شد دید، فاصله چندانی با هم نداشتیم. صحنه دلخراشی و ناراحت کننده ای بود عراق بچه های ما را با همه چی می زد، آتشبارهای دو‌لول و چهار‌لول، خمپاره های زمانی و معمولی، دوشیکا و حتی با هلیکوپتر و بمباران هواپیما. هر قایقی که تیر می خورد، منفجر می‌شد و زخمی ها زنده زنده می سوختند. بنزین و آب روخانه با هم شعله‌ور می‌شدند. صحنه شب یازدهم عاشورا و آتش گرفتن خیمه های بچه های امام حسین(ع) را در اذهان تداعی می کرد .

💫همینطور جنازه بچه ها پرت می شد داخل آب و رودخانه خروشان آنها را با سرعت با خودش می برد و به آب های دریای آزاد می‌سپرد. به همین خاطر خیلی از جنازه ها پیدا نشدند.کاری هم از دست ما ساخته نبود دل ما هم مثل قایق‌ها و بدن آنها می‌سوخت.

تابان

Taban

0 دیدگاه

نوشتن دیدگاه

اخبار مرتبط